اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی
اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی

یک شبی دیدم ترا در رویا هایم بخواب( علی خلج )

کاش نمی دیدم از اول روی همچون ماه تو
یا دو ابروی کمانت یا دو ان شهلای تو

کاش نمی کردی نظر بر این دل بیچا ره ام
کرده است رسوای عالم عشوه ها و ناز تو

کاش میدانستم از اول کار تو جور و جفاست
صد دو صد کشته مرا ان خنده پنهان تو

کاش که شب ها یم همه یلدا بود و میخانه ها
کرده ای اواره ام اواره ام از کار تو

کاش مست بودم نمی دانستم این حال خودم
گرچه افتاده به جا مم ان رخ و سیمای تو

کاش می دیدی زهجرت جان من برلب رسید
لحظه ای مید یدم ان سرو قد رعنا ی تو

کاش نبودم من از اول اندرین دنیای دون
تا بسوزم از فراق و هجر و وصل دور تو

کاش یک لحظه که بود دست من اندر دست تو
این خیال است خود که دانم نی شود امکان تو

کاش {خلج} می سوخت و می مرد نمی داشت همچو حال
ای فغان ای داد و بیداد از جفا و جو ر تو

 


علی خلج