چه بگویم دلتنگم که غمم بسیار است
طشت بد نا می ما بر سر هر بازار است
چه بگویم من از ان مهر و وفای دلدار
ارزو های دلم خفته بزیر اوار است
چه بگویم من از این غربت و این خلق دو رنگ
ترسم از حق که بگویم سر من بر دار است
چه بگویم من از این قلب خزین عا شق
هر چه اید بسرم سادگی و پندار است
چه بگویم که دوانم پی سر چشمه عشق
گشته خونین دوپام خورده به سنگ و خاراست
چه بگویم ؟ بکی گویم ؟ من از این راز دلم
شاد گردد دل دشمن دوست ازان غم خوار است
می کنم سیر . چه نوشت سهم {خلج} زین دنیا
که چرا تو سن بختم به نگون رهوار است
علی خلج