گویند بمن که کم بگو از اه و ناله ها
کم اتشی بزن زغمت این مقا له ها
گویند که شادی زشعر ات عدم شده
غم امده میان شعرو کلامت رقم شده
کم گو سخن زدرد و غم و رنج و عاشقی
کم گو سخن زهجر وفا عشق عاشقی
گویم زمانه ما درد و محنت است
افسوس ما زعشق و صفا و محبت است
جام می و پیا له عشا ق شکسته اند
دل های شور مهر جوانان کسسته اند
در این زمان که داعشیان همچو ازدها
سر می برند زمردم کرد دلیر ما
در این زمان که مرده همه خوبی و وفا
یک ذر ه ای نمانده از ان صا فی صفا
در این زمان که جان همه اتش است و درد
از من مخواه شعر تر ای بی خبر زدرد
علی خلج
گویند بمن که کم بگو از اه و ناله ها
کم اتشی بزن زغمت این مقا له ها
گویند که شادی زشعر ات عدم شده
غم امده میان شعرو کلامت رقم شده
کم گو سخن زدرد و غم و رنج و عاشقی
کم گو سخن زهجر وفا عشق عاشقی
گویم زمانه ما درد و محنت است
افسوس ما زعشق و صفا و محبت است
جام می و پیا له عشا ق شکسته اند
دل های شور مهر جوانان کسسته اند
در این زمان که داعشیان همچو ازدها
سر می برند زمردم کرد دلیر ما
در این زمان که مرده همه خوبی و وفا
یک ذر ه ای نمانده از ان صا فی صفا
در این زمان که جان همه اتش است و درد
از من مخواه شعر تر ای بی خبر زدرد
علی خلج