اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی
اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی

چشم در چشمان عکست غرق سیما مانده ام( علی خلج )

 

چشم در چشمان عکست غرق سیما مانده ام
در فرود اشکها همپای در یا ما ند ه ا م

لحظه ای پلکم نیامد بر هم از گیرا ییت
جذب مغنا طیس مهرت پای بر جا مانده ام

کاروانی رهسپار مشرق است و گو ییا
خفته مغرب زمینم سا لها جا مانده ام

بی نقابم در میان صورتکهای زمین
در پی انکار خویشم باز تنها ما نده ام

من که بر ایوب ایراد از صبوری کرده ام
خود نمی دانم چرا پس نا شکیبا مانده ام

اندرین دنیای دل هر سو دوید م در پیت
بوی عطراگین زلفت مست و شیدا مانده ام

کاش از عکست برون بودی دمی اندر برم
روز و شب تفسیر رویت را به معنا مانده ام

اب گذشته از سرم یک نی یا صد نی چه سود
سوخته ام از هجر تو سوزان تب ها مانده ام

با {خلج} سودا مکن باختم سر و سامان خود
هیچ نما ند جز اشک اه و زار و تنها ما نده ام

 

علی خلج

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.