اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی
اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی

باین باور رسیدم من ندارد این جهان عهدی( علی خلج )

باین باور رسیدم من ندارد این جهان عهدی
بریزد بر گلویت زهر ننوشاند بتو شهدی

امان ای داد و ای بیداد از این دنیا هزاران داد
گرفته ان محبت ها به سینه کشته دلسردی

بزرگان گفته اند دنیا ملون با شد و صد رنگ
چنان دامت بیندازد به بندد بندت از بندی

چه بوده این گناه ما ازل ادم خطا یی کرد
نمی دا نم به کی گویم که ماندم با چنین دردی

کجا یی یا غیاث الغوث هزاران داد هزار الغوث
خودت دردم مدوا کن که مرده عزت و مردی

خدا وندا دلم خون است از این دنیا و از خلقش
بگیر جانم خلا صم کن و یا بفرست جو ا نمردی

امید نا امیدانی به هنگام پر یشانی
{خلج} را دستگیرش با ش که مانده بیکس و فردی

 

 

علی خلج

باین باور رسیدم من ندارد این جهان عهدی (علی خلج)

باین باور رسیدم من ندارد این جهان عهدی 
بریزد بر گلویت زهر ننوشاند بتو شهدی

امان ای داد و ای بیداد از این دنیا هزاران داد 
گرفته ان محبت ها به سینه کشته دلسردی

بزرگان گفته اند دنیا ملون با شد و صد رنگ 
چنان دامت بیندازد به بندد بندت از بندی

چه بوده این گناه ما ازل ادم خطا یی کرد 
نمی دا نم به کی گویم که ماندم با چنین دردی

کجا یی یا غیاث الغوث هزاران داد هزار الغوث
خودت دردم مدوا کن که مرده عزت و مردی

خدا وندا دلم خون است از این دنیا و از خلقش
بگیر جانم خلا صم کن و یا بفرست جو ا نمردی

امید نا امیدانی به هنگام پر یشانی
{خلج} را دستگیرش با ش که مانده بیکس و فردی


علی خلج