دوست
زکوی دوست جویان بایدی شد
چو مجنون در بیا بان بایدی شد
نشان عاشقی در بی نشا ن هاست
بسان بی نشا نان بایدی شد
رها کن ما و من را شو بر هنه
که پیش یار عریان بایدی شد
به او باش و به او بین هر چه بینی
که بر عکس دو بینا ن بایدی شد
مریض و احولی در خود چو بینی
چو می نوشی بدر مان بایدی شد
چه می جویی تو از کثرت دل ایدل
پریشان و پریشان بایدی شد
تو در خوابی و عالم راز گویان
شبی با شب نشینان بایدی شد
برای کشف {کنت کنزا } اری
حقیقت گونه ویران بایدی شد
تهی شو چون {خلج} ازخویشی و خود
تهی چون ساز چوپان بایدی شد
یا حق
علی خلج
دوست
زکوی دوست جویان بایدی شد
چو مجنون در بیا بان بایدی شد
نشان عاشقی در بی نشا ن هاست
بسان بی نشا نان بایدی شد
رها کن ما و من را شو بر هنه
که پیش یار عریان بایدی شد
به او باش و به او بین هر چه بینی
که بر عکس دو بینا ن بایدی شد
مریض و احولی در خود چو بینی
چو می نوشی بدر مان بایدی شد
چه می جویی تو از کثرت دل ایدل
پریشان و پریشان بایدی شد
تو در خوابی و عالم راز گویان
شبی با شب نشینان بایدی شد
برای کشف {کنت کنزا } اری
حقیقت گونه ویران بایدی شد
تهی شو چون {خلج} ازخویشی و خود
تهی چون ساز چوپان بایدی شد
یا حق
علی خلج