گفتم بخرم عشوه و ان نازو ادایت
بر دوش کشم درد و همه جور و جفایت
مسکین توام ای همه لطف و سخاوت
عاشق ترم از روز ازل عهد و وفایت
زلفت مفشان باد مده خون مکن این دل
هر چند خریدارم ان رنج و بلایت
از برقعه برون ای و مشو پرده بصورت
بیمار خودت کن تو مداوا به شفایت
جان را بفشا نم به قدم های تو ای یار
چیزی به بسا ط نیست دهم مال و نوایت
دیو انه منم گشته جنون همدمم ای دوست
چون باد صبا در پی تو محو لقایت
دانی که چرا گشته خلج عاشقت ای جان
بر ان همه لطف و عطا مهر و صفایت
علی خلج