اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی
اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی

زبنیادت و یران بایدی شد ( علی خلج )

زبنیادت و یران بایدی شد
چو مجنونان بیا بان بایدی شد

عدم را مقتدا در هر قدم کن
زهستی ها گریزان بایدی شد

به پایش خاک شو سر بر زمین نه
به جان ان چو جا نان بایدی شد

هویدا کن تو اندر در وجودت
ولی از خویش پنهان بایدی شد

چو گفتی یا علی از جان ودل گو
بنامش مرد میدان بایدی شد

به مولایم علی کردم توسل
غلام شاه مردان بایدی شد

تو خدمت بر شعیب خویش میدار
چو موسی نیز چو پان بایدی شد

نه اسا نست که کار باده نوشی
به مستی یک خمستان بایدی شد

بجو ی از پیر اداب خرا بات
که بر ایین مستان بایدی شد

چو سائل بر در میخانه گشتی
گدای میفروشان بایدی شد

زنی حق حق و یا هو هو چو مستان
جدا از این و از ان بایدی شد

{خلج} می سوزد همچون نی در اتش
تهی چون ساز چو پان بایدی شد

 

علی خلج