ای می فروش مکن میت از من بسی نهان
من اشنای میکده ام بد مکن گمان
گر چه گذشته شور جوانی جوان نیم
ریز بر گلوی من بنما باده ات عیان
جارو کشم به میکده ها سا لیان سال
این را نوشته طا لع من در ازل چنان
مخمورم و مران زدرت پیر می فروش
بنما کرم زباده خود نا امید مران
دانی که عاشقم من و دردم بلای عشق
مرحم گذار به زخم دلم شاه خوش بیان
گر چه {خلج} کشیده است همه غصه ها بدوش
نو مید نیم زدر گهت ای میرخسروان
علی خلج