خدا وندا نخواهم من خلاص ازاین خیال امشب
خط و خا لت بلایی شد بلا شد حظ و حال امشب
از این بار گرا ن دیگر خمیده پشت احسا سم
بیا ویزان مرا جا نا به جا ی این هلال امشب
اشا راتت مر ا اکنون امید سبز می بخشد
بدادم حضرت حا فظ اشا راتی زفال امشب
مرا بازم مده غصه و بگذار این چنین باشم
رها یم کن در این حا لت نگیر از من تو حال امشب
قفس را در بیا بگشا که من در شوق پروازم
پر و بالم شکست اخر زدم بس بال بال امشب
جهان با این همه وسعت مرا تنک امده ست اخر
سرم سنگین شده جانا زسودای محا ل امشب
مبار ک بادم این عشرت به درویشی و بیخویشی
گوار ا بادم این می را عجب بخشیده حال امشب
زهر سلول و در هر رگ خروش و شور شیدایی
بسی لذت فزا دارم من از یک واو و دال امشب
چو می در خویش جوشیدم بر اشفتم خروشیدم
خداوندا تو بخشیدی بجا نم این خصا ل امشب
{خلج} چون سینه چاک اید نداند جام و می از هم
که سا قی ریخت بر جا نش شرابی بس ذلال امشب
یا حق
علی خلج