اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی
اشعار علی خلج طایفه

اشعار علی خلج طایفه

شعر و ادب پارسی

در طا لعم نیامد جز عاشقی و مستی( علی خلج )

 

در طا لعم نیامد جز عاشقی و مستی
جز راه باده خواری جز راه می پرستی

کس در سرای ویران هر گز ندیده سلطان
جانا شگفتم از ان کاندر دلم نشستی

گاهی بخویش خواندی گاهی بسر دواندی
در اتشم نشاندی قلب مرا شکستی

دل از کفم رمیده جان بر لبم رسیده
عقل از سرم پریده تارو پودم کسستی

زنجیری جنونم واز نیک و بد برونم
فارغ زچند و چونم در های و هوی هستی

من را زمن رها کن تدبیر مبتلا کن
رحمی به این گدا کن اغنا کنم به مستی

مفکن گره به کارم بنگر چسان خمارم
راه دراز دارم تا عاشقی و مستی

بر عشق اگر رسیدم از بند خود رهیدم
با عاشقان ندیدم هر گز غبار و هستی

بی تو {خلج} خسته زنجیر ها کسسته
و اندر سرش نشسته سودای مرگ و مستی

 


علی خلج

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.