گر چه بگذارد دل نا باوری
حل کنم این مشگل بی یاوری
می کشد و می برد هر سو که خواست
کی رسم ؟ بر حق و بر خود باوری
جیله و نیرنگ توانم را برید
باز نویسم دفتر نو اوری
گرد نم انداخته ای ان رشته ات
تا کجا ها با خودت هی می بری
این تب و هذیان گفتن کار من
می کشدم در جنون و کا فری
این رقیبان و من ان عشق تو
قا ضی مان ذو الفقار حیدری
تا بعت گشته خلج ای بی وفا
راه تو یی راهبر تو یی و رهبری
علی خلج